پایـی که جا مانـد37

ساخت وبلاگ

قسمت سی و هفتم

در بدو ورودمان نگهبان کابل به دست،دو طرف درِِ ورودی ایستاده بودند.آن ها با کابل های دولا به جان بچه ها افتادند.تعدادی از بچه ها با ضربه هایی که در تونل وحشت دیده بودند، ناراحتی فتق و مثانه پیدا کردند. هوای تکریت چنان گرم بود که نفسمان گرفته بود.آفتاب سوزان تکریت گوشت از استخوان زمین جدا می کرد.

قسمت سی و هفتم

در بدو ورودمان نگهبان کابل به دست،دو طرف درِِ ورودی ایستاده بودند.آن ها با کابل های دولا به جان بچه ها افتادند.تعدادی از بچه ها با ضربه هایی که در تونل وحشت دیده بودند، ناراحتی فتق و مثانه پیدا کردند. هوای تکریت چنان گرم بود که نفسمان گرفته بود.آفتاب سوزان تکریت گوشت از استخوان زمین جدا می کرد.
بعد از یک ساعت نشستن در آن گرمای سوزان، با احترام نگهبان های کمپ،فرمانده وارد شد.فرمانده اردوگاه سران خلیل نام داشت سروان خلیل شروع به سخنرانی کرد. <<لا به لای سیم های خاردار توپی اطراف کمپ،رشته های برق عریان قوی کار گذاشته شده، هر کس به این سیم ها دست بزند، برق او را می کشد.سعی کنید فکر فرار به مغزتان خطور نکند، چون تنها آرزوی دست نیافتنی شما، فرار از اینجاست!
سروان خلیل ضمن معرفی سعد به عنوان سرنگهبان کمپ،گفت: <<سعد شما را با قوانین این کمپ آشنا می کند،سرپیچی از این قوانین بخشودنی نیست.>>
سعد آدم سنگین وزن،قدبلند، شکم برآمده و درشت هیکلی بود. قوانین خاصی بر کمپ حاکم بود، که باید به آن عمل می کردیم.آنچه را سعد در کمپ ممنون اعلام کرد، از این قرار بود:
اجرای برنامه های دینی و مذهبی،تجمع بیش از سه نفر، برگزاری نماز جماعت،اذان گفتن،نماز شب، آوردن نام صدام، نگهداری هر شی نوک تیز و . . .بر اساس اعلام زمان خواب که ساعت9شب بود، همه باید به اجبار می خوابیدیم.اگر اسیری خوابش نمی بُرد، باید دراز می کشید، چشمانش را می بست و خودش را به خواب می زد.هرکس با نگهبان ها کار داشت،باید پای راستش را به حالت احترام به زمین می کوبید.چنانچه افسر و یا نگهبان اجازه می داد،صحبت می کرد،در غیر این صورت اجازه صحبت کردن نداشت.من و محمد کاظم بابایی که پا نداشتیم، از این قانون معاف بودیم!
در اسارت هفته ای دوبار، آن هم روزهای یکشنبه و سه شنبه، نوبت تراشیدن اجباری ریش بود.برای اصلاح صورت، هر تیغ سهمیه پنج نفر بود.هرماه یک بار،نوبت تراشیدن موی سرمان بود.سهمیه ی هر چهارنفر یک تیغ بود.لباس ما زردرنگ و سورمه ای بود.
در کمپ ملحق توالت ها مقررات خاص خودش را داشت.رفتن به توالت با شمارش بود.وقتی اسیری برای قضای حاجت وارد توالت می شد،یک نفر از یک تا ده میشمرد.بچه ها با اعلام عدد ده از توالت بیرون می آمدند.
سهمیه نان هر روز ما دو عدد بود.عراقی ها به آن صمون می گفتند.نان ها به شکل باگت بود.وزن هرکدام حدود پانصد گرم بود.بیش از نصف این نان ها نپخته و خمیر بود.خمیر داخل آن را مقابل آفتاب می گذاشتیم تا خشک شود،بعد آن را خُرد می کردیم.آردی که یک بار مراحل نان شدن را طی کرده بود،دوباره مراحل آرد شدن را طی می کرد.در اسارت خمیر آرد شده را روی غذا می ریختیم،با برنج قاطی می کردیم و می خوردیم.
ادامه دارد...
بوی خدا...
ما را در سایت بوی خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbooyekhoda3 بازدید : 213 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1396 ساعت: 3:01